خلاصه داستان: طغیان یک رودخانه در فصل بهار و سرازیر شدن آن به زمینهای پست، باعث بوجود آمدن جزیرههای متعددی میشود که دارای زمینهای حاصلخیزی هستند، در این میان یک پدربزرگ به همراه نوهاش تصمیم میگیرند در یکی ازین جزیرهها به کاشت ذرت بپردازند.
خلاصه داستان: این یک زن جوان را دنبال می کند که به قبیله جنایتکار که برادرش را به قتل رساند ، نفوذ می کند. برنامه او: قتل هرکدام از آنها یک به یک تا زمانی که خیلی به رهبر جذاب خود نزدیک نشود.